خوب ما برگشتیم و یه کم دیر تصمیم گرفتیم که یه سفرنامه ای از سفرمون بنویسیم.چون می خوایم زیاد نشه به صورت تلگرافی می نویسم تا حوصلتون سرنره. هر جا لازم باشه به تفصیل توضیح داده خواهد شد ...
سه شنبه : از صبح سر کلاس- عصر خونه - رفتن بیرون برای انجام کار - بارون - عجله برا رسیدن - تاکسی خاک تو سر - افتادن تو چاله - کمک چند تا پسر - درومد - چیزی نشد - خونه - دوش - شام هول هولکی - آژانس - راه آهن - آخیش رسیدم !!! بچه ها کم کم اومدن - کنترل بلیت - حرکت ...
... اولش گرما و فشار - نشستن تو کوپه - شوخی و خنده - مدتی گذشت - شوک اول مسافرت !!! - تغییر تیپ بعضی ها ( لباساشون رنگی پنگی شد ) - بازم شوخی - صحبت - کم کم خواب - یک ساعت خواب - نماز - دوباره خواب - صبحانه - گنبد طلاش - رسیدیم ...
چهار شنبه : رسیدیم - رفتن با یکی برای خرید ناهار - سفارش جوجه کباب - حرکت به سمت خونه - خرید یه مشت خوراکی و خرت و پرت ... ناهارو آوردن - استراحت - حرکت دسته جمعی به سمت حرم - شوک دوم سفر !!!! ( همشون چادری شدن یه عینک آفتابی هم زدن !!! به قول علیرضا جمیع اضداد ) -اذن دخول - السلام علیک یا علی بن موسی الرضا - غبطه به صفای دل بعضی ها - باورم نمی شد ! داشت اشک می ریخت - ایستادن تو صحن - صحبت دکتر - عجب خوب حرف زد !!! -می گفت اگه با خلوص بدون ذره ای شک بخوای بهت می دن می گفت چیز کم نخواین زیاد بخواین ... - وضو گرفتیم - ورود به حرم - شلوغه - وای نستادم - فقط از کنار ضریح رد شدم - رفتن به سمت زیر زمین - ماله خانوماس - کنف شدیم - نشستن نزدیک قبر شیخ بهایی - یه بابایی به پسرش می گفت : "اینجا جاییکه که درس و مرست رو راه میندازه ها !!! " - فاتحه برا شیخ - خوندن ادعیه و قرآن - عجیب خنکه - دارم می چام - رفتن بیرون - نشستن تو حیاط - تلفنم زنگ میزنه - می خواد بدون هارد کامپیوتر چجوری باز میشه !! - بهش می گم یه جای خوبم - میگم کجا - یه حالی میشه - من که خودم الآن نشستم اونجا این حال و ندارم - کلی التماس دعا میگه - آدرس میده برم بشینم کنار قبر نخودکی - میگه از اونجا یه ویوی دیگه ای داره - یادش میدم هاردو باز کنه - خداحافظی می کنیم - ادامه دعا - یه خانومه میاد - میگه قرآن می خونی - میگیم نمی رسیم تموم کنیم - میگه برا سلامتی امام زمانه دوتایی بخونید - از تو کیسه یه کاغذ بر می دارم - جزء ۱۱ میاد - میگه نخونده نری ها - من و علیرضا شروع می کنیم - یکی از بچه ها اومد - ازش کمک گرفتیم - تموم شد - خوندن نماز - راه افتادیم - یه ماشین می گیریم بریم شام بخریم - آقا ۳۰ تا پیتزا می خوایم - آقاهه : می خورین ؟ - ۳ نفر بودیم - یعنی فکر کرد نفری ۱۰ تا می خوریم !؟ - چقدر طول می کشه ؟ - یه رب - عمرا اگه یکساعت کمتر بده - سر بیست یا بیست پنج دقیقه داد - رفتیم خونه - شام رو خوردیم - خوب چیکار کنیم - پانتومیم بازی می کنیم - تلمیح - لیاقت - هر جوری هست حالیشون می کنم - کلمه بازی - راهنمایی خشتکو میگه پرچم ! ـ زمان میگذره - ساعت بچه ها زنگ میزنه - بعضی ها خوابیدن آخه تم گل ارکیده با صدای بلبل هنوز تو گوشمه - ساعت گذاشتن بیدار شن - میریم حرم - دعا می خونیم - نماز می خونیم - برمیگردیم - دیر وقته - یکی دیر کرده - پیداش میشه - ساعت از سه گذشته - صبح قراره بریم سرخس ...
پنج شنبه : به زور از خواب پا میشیم - سوار اتوبوس میشیم - دکتر اومده - راه می افتیم - صبحانه تو ماشین می خوریم - تو راه سعی می کنم بخوابم - کلی زمین کشاورزی دیدم - افسوس- آخراش راهش پیچ واپیچ میشه - یکی حالش بده - قرص ضد تهو طلب میشه - با خودم میگم تو این بر بیابون که پیدا نمیشه - سر یه دکون وایمیسیم - ممد خریده و داره می دوه - می رسیم پالایشگاه شهید هاشمی نژاد* - بوی گوگرد حس میشه - فندک های رستم از دور پیداس ...
... میریم تو - هماهنگ شده - می آن سراغمون - تحویلمون می گیرن - سالن کنفرانس - پذیرایی - توضیحات رئیس بهره برداری و مسئول روابط عمومی - صحبت دکتر - موبایلا رو میگیرن - میگن یه خاطر جرقه خطرناکه - راه می افتیم - نمی ذارن پیاده وارد شیم - سوار میشیم ...
همه جا رو می گردیم - اتاق کنترل رو هم بازدید می کنیم - سوالامونو می پرسیم - دو نفری که با ما هستن شاگرد دکتر بودن - برمی گردیم - ناهار می خوریم - نمایش فیلم - موبایلارو پس می گیریم - دکتر کادوشو می ده به من امانت - سوار اتوبوس میشیم - بازدید سر چاه گاز - چند جا دیگه - حسابی خسته شدیم - بر می گردیم ... شعر می خونیم - خونه مادربزگه هزارتا قصه داره - توحید اما صدای خوبی داره - فرهاد می خونه - خسته می شیم - کمی می خوابم ... می رسیم - شام - دوش - ۱ ساعتی چرت می زنم - بیدار می شم - علیرضا و صالحو بیدار می کنم - با بر و بچ می ریم حرم - کمیل می خونیم - نماز می خونیم - ندبه می خونیم - کبوترا مثل اینکه از ما واهمه ای ندارن - خوش به حالشون - آزادانه می پرن - دوباره دیر کرده ! - راننده از همه زودتر میگه اومد ! همون دیشبیه ببین یه جوری می دوه !!! از خنده می ترکم - ۵ صبح صبونه می خوریم ...
جمعه : سر صبحانه هومن سر به سرش می ذاره - از خنده دل درد گرفتم - می خوابم تخت تا ۱۰ - دکتر دنبالم میگشته ! - بازم امانتی - سوار مینی بوس می شیم - حرکت به سمت شاندیز - شلوغه - می رسیم ! تصادفا پدر مرحوم علیزاده اونجاس - با صاحب رستوران رفیقه - دکتر هر چی زنگ زده بود خونه نبودن - شانسی می بینموشون - کلی عکس می گیریم - نهار می خوریم - طوفان میشه - پلومون سبزی پلو میشه - درختا هی خم میشن - بازم می خندیم - راه می افتیم به سمت مزار مهندس - برامون تدارک دیدن - همه خانوادش هستن - ( مهندس دانشجوی دکترا بود - ممتاز بود - از اخلاق و رفتارشم که نگو ... همیشه با قطار می رفت - ایندفه بلیت گیرش نیومد - با اتوبوس رفت - پیاده میشه برا نماز - بر می گرده - یه پیر مرده صندلیش خراب بوده - مهندس جاشو باهاش عوض میکنه - اتوبوس تصادف می کنه - یه نفر از کل اتوبوس میمیره ... ) - تعارفمون می کنن بریم خونشون - هر چی میگیم نه فایده ای نداره - میریم - اینجارو ساختن برا وقتی میان سر مزار - خونشون تو شهره اما - دکتر حرف میزنه - ازش تعریف می کنه - پیش خودم میگم عجب دنیاییه - خدا رحمتش کنه - روحش شاد ...
بر می گردیم - دکتر بهمون سجاده سفری کادو می ده - دوباره یه سری امانت میده پیش من - میشینم پیشش - فکر می کنم درسته که ترم پیش خوب نمره نداد اما منم خیلی خوب نخوندم - هم من نامردی کردم هم اون - در به در - مرد خوبیه - خوش اخلاقه - یک دهم کل درسای دانشگاه رو باهاش پاس کردم میشینم پای حرفش - صحبته ازدواجه !!! بقیه حرفاشو کاری ندارم - فقط رتبه شیشمون مثل اینکه طرفدار زیاد پیدا کرده ! میگه قبل از شما داشتم با خانوما حرف می زدم ! اونا حرفی ندارن !!! می گم برا ما هم خوب یه صحبتی بکن ... کم کم جمع می کنیم - مرتب می کنیم - حرم آخر - حرفهای نگفته که یادم میاد - یاد کردن ملتمسین دعا - خدافظی -نون قاق می خریم - تحویل دادن خونه - شام کوهسنگی - راه آهن -شوک سوم سفر !! سر گیت موقع رد شدن کادوی دکترو می دن ! - راه میفتیم- جا موندن یه نفر - دربست اومد نیشابور - ۲ دقیقه دیر رسید - دکتر دلنگرون بود ...
شنبه : صبح - دکتر میگه حسین ... کجاس ! در به در دنبالمه - امانتی شو می دم - کلی تشکر می کنه -ای میل بچه هارو جمع می کنم تا دوباره گروپ بزنیم - می رسیم تهرون - دربست به دانشگاه - سر کلاس تموم مدت چرت می زنم ...
* چندین میدان گاز در شمال خراسان وجود داره. خانگیران و مزدوران و گنبدلی . گاز استحصالی از این چاه ها جمع آوری میشه و در پالایشگاه هاشمی نژاد هم نم زدایی شده و هم گوگرد آن جدا میشه. گاز پالایش شده توسط ۳ خط لوله به مشهد رفته و به مصرف می رسه. همچنین نیروگاه نکا بزرگترین مصرف کننده صنعتی گاز تولیدیه. گوگرد تولیدی هم خیلی زیاده. اونطوری که حساب کردم اگه اشتباه نکرده باشم روزی ۱۰۰ تا کامیون لازمه تا بتونن گوگرد ها رو جابجا کنن. به گازی که سولفور هیدروژن داشته باشه گاز اسیدی یا گاز ترش میگن. این یه نمه توضیح راجع به پالایشگاه.
پ.ن: نمی دونم چرا دست از سرم بر نمی داره ! این نگاها ینی چی ؟ هان ؟ ولم کن ! دیوونم کردی !
پ.ن: حیف که بهترین سفرمون آخرین سفر دانشجویی دسته جمعیمون بود !!! یه جورایی به این نحو اولیشم بود ! با اینکه همیشه از دانشگاه می نالم اما فکر اینکه این جمعمون کم کم داره از دست میره ناراحتم می کنه. بهترین سالای عمرم رو تو همین فنی گذردوندم ... هی روزگار ... چرا اینقدر زود دیر میشه ؟
پ.ن: یه مطلبی بر و بچ درست کرده بودن راجع به خارک. وقتی اسمش میاد یه جوریم میشه. محض اطلاع که اونجا رو هم بازدید نموده ایم. اگه چیزی بخواد غیرتیم کنه که وایسم و تو همین رشته ادامه بدم همین خارکه ! یه حس غریب ... یه دین ... نسبت به کسانیکه تو ۸ سال وایسادن و با خونشون نذاشتن صادرات نفت قطع بشه . نسبت به مملکتم . نسبت به مردمم که خرج تحصیل منو دادن ... خارک تو مدت جنگ ۲۸۸۰ بار بمبارون شده. می دونی ینی چی ؟ اینه که مرددم که چه کنم ...
پ.ن : تو هم که داری میری ! تازه داشتم ... ولش ! هر چی خودش بخواد ! دست من و تو نیست که !
پ.ن:میگه ببخشید ! میگم نمی بخشم ! بابت چی ؟ میگه یه ماجرایی بود دعا کن ختم به خیر شه ! برا همین مزاحم شدم . فلانی یه کاری می کنه . اونوقت به من میگن فوضول ! تو اگه بودی کنجکاو نمی شدی ؟
پ.ن: سیر تا پیاز رو براش گفتم ! چراشو نمی دونم ! شاید بعدن بفهمم ! مشکوکه ! درست مثل خودم !